سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوالی عشق و سرگرمی

در کنار عشق همیشه سرگرمی عاشقانه مهم بوده و اگر از این راه کار که برای شما میگوییم استفاده کنید شما همیشه عشقی پاک و پا برجا دارید در هر لحظه که همسر خودتان را دید شروع به سرگرم کردن اون کنید سر به سر گذاشتن خانم ها یکی از کارهایی است که آقایون خوب بلدن و خانم خودشون رو سر کار بزارن که خانم ها از این کار خیلی خوششون میاد و این یک راه کار برای شماست تا بتوانید ستون های عشق را در دل یار خودتان تثبیت کنید . موضوعاتی که میتونیم این روزها در موردش بحث کنیم سرگرمی است که خیلی از جوانها با این مشکل دستو پنجه نرم می کنند و همیشه ایراد میگیرند که تنها سرگرمی ما سرگرمی insta هست . و آیا چرا این معضل در بین جوانها رواج پیدا کرده اند که در فضای مجازی چرا دنبال وثت تلف کردن هستند و نمی توانند درست یک مجموعه مناسب برای خود پیدا کنند؟

 

سرگرمی insta

 

در این باره عده ای کارشناسان متقد بر این هستند که افراد نخبه در اینترنت به دنبال سرگرمی pdf هستند و جدول مناسبی برای خود محیا کرده اند که میتواند کلی از مشکلات خود را حل کنند با برنامه ریزی مناسب اما چطور ما این مشکلات را حل کنیم؟ عده ای بر این باور هستند که فقط می توان با راه حل های قدیمی مشکلات عمده جوان ها را حل کرد اما بحث در اینجا است که سرگرمی جوانان بسیار مشکل است و با بالاتر رفتن سطح توقعات آنها می تواند دردسرهای عظیم برای آنها به بار بیاورد . در همین سو در پستهای بعدی ما در این مورد مفصل صحبت میکنیم.

 

منبع : ریما

 


مرگ و عشق

در همین حال و هوا بودم و کنار اون نشسته بودم و ازش پرسیدم که چطور شد اینجوری شدی پاشو بریم دکتر بعد بهم گفت نه بزار بشینم حالم خوب نیست گفتم اینجوری بده پاشو باید بریم من خیلی دوستش داشتم و من حتی حاظر نبودم که اتفاقی برای اون بیوفته بعد گفتم خب موضوع چیه بعد دیدم سرشو انداخت پایین گفتم خب اگه نمیخوایید بگید اسراری نیست بعد گفت من مریضم گفتم خب اشکال نداره بریم دکتر خوب میشید بعد گفت بیماری معمولی نیست گفت سرطان دارم من یه لحظه ماتم زد و یهو دلم شکست و اشک تو چشمام جم شد داشت همینطور حرف میزد و من اصلا هیچی نمیفهمیدم انگار تو یک رویا داشتم زندگی میکردم و مرده متحرک بود بعد گفت چرا دارید گریه میکنید من باید گریه کنم شما گریه میکنید؟؟؟ گفتم نه دلم گرفت یه لحظه گفت شما چرا گفتم مهم نیس و با کلی صحبت و اسرار بهش گفتم من یک ساله که عاشقتم و همیشه تو یک ساعت میومدم که صبح ها شما را ببینم هر بار هم که از کنار شما رد میشدم خیلی به شما نگاه میکردم که ببینمتون اگه روزی نمیبینمت روزم خیلی سخت میگذشت و سرمو گذاشتم رو شونش داشتم با صدای بلند گریه میکردم دستمال برداشت و اشکامو پاک کرد . دستمو گرفت گفت من بدرد تو نمیخورم چون 6 ماه بیشتر زنده نیستم و من تازه فهمیدم که سرطان دارم و فقط امید به شاد بودن میتونه زنده نگهم داره نباید گریه کنید .

 

مرگ عشق

 

بعد که اینو گفت من یه لحظه ماتم زد و گریه امو قطع کردم اومد بلند بشه یهو دیدم سرش گیج رفت و دوباره داشت میوفتاد رو زمین اصلا نمیتونست رو پاش وایسه بعد گفتم چرا دکتر نمیری گفت رفتم گفتن باید شیمی درمانی بشی و من نمیخوام این اتفاق بیوفته گفتم خب چرا نمیری گفت بخاطر اینکه تقدیر من اینه و اگه قرار باشه 6 ماه اضافه تر زنده باشم بمیرم بهتره زیاد مهم نیست و من هیچ اعتماد به نفسی ندارم برای زنده بودن و من فقط دیگه در لحظه دارم زندگی میکنم تا بتونم ساده زندگی کنم. تو حرف زدن هاش یه غمی بزرگ تو دلش بود بعد که با هم صمیمی تر شدیم بهم گفت یه چیزی میگم بهتون بدت نیاد گفت نه چرا ناراحت بشم بعد یهو گفت من عاشقت بودم تا اینو شنیدم یه لحظه جا خوردم فک کردم داره شوخی میکنه بعد که دیدم یکی یکی از کارهامو داره میگه بعد تازه فهمیدم که همیشه دنبال من بوده و مواظب من بوده و حدود 2 سالی هست که حواسش به من هست و من نمیدونستم بعد بهم گفت که من امسال میخواستم بیام خواستگاریت اما به این مریضی دچار شدم و دیگه نشد بیام .

 


حرف دل یک آشنا

تا حالا شده دلواپس یکی شوید؟ یه نفری که خیلی برای شما عزیز است و مهم که بخاطر اون هر کاری بکنید. یا شده که عاشق بشید و کسی رو دوست داشته باشید؟ حس خوبیه که بخاطر یه نفر هر کاری کنی اما اون کار باید درست باشد و به انحراف نره خیلی ارزش بالایی داره تقریبا نزدیک به دو سال است که از کسی خوشم میاد و تا میبینمش دلم میریزه براش انگار که همه ی دنیا را بهم دادن با دیدن اون خیلی خوبه و ظاهر مهربانی داره برای من که خیلی جذابه و امیدوارم که فقط برای من جذاب باشه نه دیگران چون من عاشقشم دوستش دارم . من همیشه از مسیری میرم که بتونم ببینمش و هر روز صبح با رفتن سر کارم از مسیر همیشگی میرم و اونو میبینم و اصلا به من توجهی نداره چون سر به زیر و همیشه تو فکره تا میبینمش فک کنم مشغله فکری داشته باشه و تا حالا ندیدم یک بار با موبایلش کار کنم همیشه تو دستش یک کیف مشکی اداری هست و از کنار من بی تفاوت رد میشه و من نزدیک ترین مسیر را میرم که از کنارش رد بشم تا بتونم بوی اودکلن او را حس کنم خیلی بویی خوبی هس و من او را دوست دارم.

یک دل عاشقانه ساده

 

روزی داشتم میرفتم سر کار که یهو دیدم از دور یک نفر افتاده روی زمین اول ترسیدم و هیچ کسی هم اونجا نبود بعد که نزدیک شدم دیدم اون آقا پسری هست که من دوستش دارم دیدم داره نفس نفس میزنه و از بینیش خون میاد و افتاده روی زمین رفتم جلو بهش یه دستمال دادم گفت بهم کمکم کن گفتم چیکار کنم؟ گفت برام یکمی آب بیار قرصمو نخوردم باید قرصمو بخورم 15 دقه بیشتر وقت ندارم تا اینو گفت انگار تو وجود من زلزله 10 ریشتر ایجاد شد با سرعت تمام رفتم خودمو رسوندم به آب معدنی و براش آب خریدم اومدم دیدم صورتش پر خون شده و دورش آدم جم شده رفتم جلو قرصشو بهش دادم با آب و خورد بعد به همه گفت که برن من موندم کنارش اون روز دیگه کارمم دیر شده بود و زندگ زدم که کار فوری پیش اومده و من نمیتونم امروز بیام بعد کنارش نشستم و باهاش صحبت کردم آب براش روی دستتش ریختم تا صورتشو بشوره بعد با دستمال پاک کرد و بعد بهم نگاهی انداخت و بهم گفت تو جون منو نجات دادی من به تو مدیونم منم از خجالت آب شدم و هیچی نمیگفتم . ولی خیلی دوستش داشتم و بعد ازش پرسیدم چیشد که اینجوری شدید؟ بقیه داستان دلواپس را در پست بعدی برای تون ارسال میکنم.